Without deceiving myself, I had forgotten all the people in my life on the island, I ignored my friends, and even my identity. To make this feeling more, when the hotel manager asked me to hand over my passport to him, I said that I don't have a passport, he laughed and said how did you come here? I replied that I had swum all the way here. The fact is that I like to hear laughter... Human laughter makes me interested in life.
بی آنکه خود را فریب داده باشم، در جزیره تمامی انسانها را فراموش کرده بودم، دوستانم را، و حتا هویت خود را نادیده گرفتم. برای اینکه این حس را بیشتر به خود القا کنم، زمانی که مدیر هتل از من خواست که پاسپورتم را به او تسلیم کنم، گفتم که پاسپورت ندارم، خندید و گفت چطور به اینجا آمدی؟ پاسخ دادم که تا اینجا را شنا کرده ام. واقعیت این است که انگار دوست دارم صدای خنده بشنوم... خنده انسان ها، مرا به زندگی علاقمند می کند.